سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کمیل کسان خود را بگو تا پسین روز پى ورزیدن بزرگیها شوند و شب پى برآوردن نیاز خفته‏ها . چه ، بدان کس که گوش او بانگها را فرا گیرد ، هیچ کس دلى را شاد نکند جز که خدا از آن شادمانى براى وى لطفى آفریند ، و چون بدو مصیبتى رسد آن لطف همانند آبى که سرازیر شود روى به وى نهد ، تا آن مصیبت را از او دور گرداند چنانکه شتر غریبه را از چراگاه دور سازند . [نهج البلاغه]

لاابالی
خانه | ارتباط با لاابالی مدیریتبازدید امروز:25بازدید دیروز:17تعداد کل بازدید:67442

 :: 87/4/19::  3:49 عصر

ای بازیگر گریه نکن ما همه مون مثل همیم

صبحا که از خواب پا می شیم ،‌نقاب به صورت می زنیم

 

یکی معلم می شه و یکی می شه خونه به دوش

یکی ترانه ساز می شه یکی می شه غزل فروش

کهنه نقاب زندگی تا شب رو صورتای ماست

گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست

 

هر کسی هستی یک دفعه قد بکش از پشت نقاب

از رو نوشته حرف نزن ،‌رها شو از کینه ی خواب

 

نقش یک درچه رو ، رو میله ی قفس بکش

برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش

 

می خوام که این ترانه رو ،  رو صحنه فریاد بزنم

نقابمو پاره کنم ،‌جای خودم داد بزنم

شاعر رو نمی شناسم L

 

حمید جان! نقاب یعنی اینکه آنچه واقعیت تو هست رو مخفی کنی و چهره­های متفاوت در جاهای مختلف از خودت به جا بزاری!! البته این خیلی خوبه و یه سیاست مدار خوب همیشه سعی می کنه که این کار رو بکنه تا مقبولیت خودش رو بیشتر کنه. برای یک سیاست مدار خوب جلب توجه و اعتماد افراد، خیلی مهمه و شاید مهمترین ارزش باشه برای دستیابی به اهداف خودش، در نتیجه در جوامع مختلف خیلی منعطف عمل می کنه و این اصلا ایجاد اشکال نمی کنه چرا که مردم با نقاب اون فرد در ارتباط هستند و برای صورت بینان، همین کافیه! اما برای سیرت بینان چی؟

دین امری است مرتبط با سیرت و نه صورت!! یعنی نقطه توجه دین سیرت افراده، یعنی دین به این توجه نمی کنه که تو سیاه هستی یا سفید، زیبا هستی یا زشت، مو داری یا کچلی و ... بلکه به مطالب دیگری چشم دوخته، سعی می کنه که اونها رو تقویت کنه و ارتباط خداوند با تو هم در اونها نهفته است. (این بدیهیه که برای زندگی با صورت بینان باید صورت آراسته داشت، پس تو ذهنتون الکی بهونه نیارید که: نه! صورت هم مهمه و اینا، من هم می دونم که مهمه ولی بحث الان من این نیست)

اتفاق نامیمونی که افتاده اینه که انقدر به نقاب ها عادت کردیم که حتی گاهی اون رو برای سیرت خودمون هم استفاده می کنیم!! یعنی خودمون رو هم گول می زنیم. در ارتباط با خدا هم طوری عمل کنیم که منافع ما تامین بشه. ساغر در نظرش اشاره کرده که «کیه که از این دوستها نداشته باشه و خودش هم بنا به مصلحت از این قربون صدقه ها نره » این یعنی اینکه نقاب زدن برای کسب منافع شخصیه! سحر گفته «آدما قبل از هر چیزی سعی می کنن منفعتشون رو تو یه رابطه دوستی در نظر بگیرن تا هر چیز دیگه ای»

در ارتباط با خدا دیگه نقاب معنی نداره! اگر قراره ارتباط سالمی برقرار بشه، باید صاف و صادق بود، بدون صداقت و شفافیت ارتباط با خدا ارزشی نداره. سحر اشاره کرده «اشخاصی که به اجبارمی کوشند جالب باشند  بیشتر از همیشه نفرت انگیز می شوند.» من این مطلب رو به بحث حاضر تعمیم می دم و می گم

اشخاصی که به اجبار می کوشند دیندار باشند  بیشتر از همیشه از خدا دور می شوند.

یعنی اینکه اگر فردی برای کسب منافع به سمت دین بره، یا به هر نوعی معیشت او در گرو دین باشه نه تنها جلوه خودش رو خراب می کنه که باعث می شه وقتی اون رو به عنوان فردی دیندار می بینند از دین هم زده بشند. چرا؟ چون اصل دین که مبتنی بر صداقت هست در فردی که مجبور به تبعیت از دین هست دیده نمی شه، اصلا دینی و هر چیز دیگری که بدون اختیار و از روی اجبار بر کسی تحمیل بشه دارای ارزش نیست. نه پیش خدا و نه پیش خلق خدا. کسی که از روی اجبار پزشک می شه، چون علاقه ای برای انجام اون نداره، در کارش اهمال می کنه و نه تنها کار خودش رو درست انجام نمی ده که به خاطر طبابت بد او، بسیاری از مردم اعتماد خودشون رو به پزشک ها از دست می دن.

فارغ از اینکه در اصل، ادیان معتبر اجباری برای پذیرش دین از سوی مردم ندارند، پذیرش دین به صورت عقلانی از روی اجبار هم نه تنها ارزشی ندارد، که ضد ارزش محسوب می شه و هر گاه شاهد اجبار اون به فرد یا جامعه بودیم، به تبع شاهد پیامدهای زیانبار اون به جامعه، فرد و دین هم بودیم.


 :: 87/4/10::  8:0 عصر

چقدر برای دوستی هایی که فقط برای حفظ ظاهر دائما دو دوست قربون صدقه هم می رن و واسه همدیگه نوشابه باز می کنند، ارزش قائلید؟ تا حالا راجع به این مطلب فکر کردید؟ ایا خودتون هم اینجور دوستانی دارید که وقتی پیش هم هستید شما یا اون هی قربون صدقه هم برید و وقتی که ازش دور می شید اون یا شما بگه عجب ادم کنه ای هستا، یا ...

حفظ ظاهر در دوستی چقدر اهمیت داره؟ چه اشکالی پیش میاد اگه احساسمون رو مستقیم بگیم؟ آیا اگر اونجوری که هستیم رفتار کنیم وجهه ما در پیش دیگر دوستان یا جامعه خراب می شه؟ چرا اغلب از این واهمه داریم که دیگران خود واقعی ما رو بشناسن؟ چرا می خواهیم فقط خوبی های ما در جامعه شناخته بشه؟

می دونید، اغلب ادمهایی که می شناسم، آدمهای نقاب داری هستند. از جمله خودم!! (هر چند دارم سعی می کنم که نقابم رو بردارم، ولی هنوز نقابدارم). به نظر شما ایا اشکالی داره انسان در برخورد با مسائل، جامعه و دیگر انسانها نقاب داشته باشه؟ چه اشکالی داره؟


 :: 87/3/28::  8:0 عصر

اگر فکر کنید که می توانید، یا این که فکر کنید که نمی توانید در هر صورت درست فکر کرده اید. هنری فورد

می دونید این جمله یعنی چی؟!! یعنی ساز و کارهای جهان طوری تنظیم شده که هر طور که در دنیا بازی کنید، اون هم با شما همونطور بازی می کنه؛ اگه دنیا رو مثل یک معمای پیچیده ببینید، دنیا به شما همونطور جلوه می کنه؛ اگه ساده بگیرید، اونهم ساده بازی می کنه.

من معتقدم نه تنها دنیای حاضر با شما اینطور بازی می کنه، که دنیای دیگر هم همینطوره، با این تفاوت که در اونجا هر کی که به کاری مشغول هست، می بینه که کارش چقدر از ارزش برخورداره. برای اینکه منظورم روشن تر بشه مثالی می زنم. فرض کنید شما (که فرض می شه آدم های دارای فرهنگ و شعور متعالی هستید) بوسیله دوربینی دارید از احوال یک قبیله آدم خوار باخبر می شید؛ اونها کاملا به زندگی خودشون مشغول هستند و فکر می کنند که اصل زندگی یعنی همین، اصلا هم احساس گناه نمی کنند و فکر می کنند که به حقیقت امر دست پیدا کردند و ... اما شما به خوبی می دونید که اونها چقدر از حقیقت دورند. این دنیا هم مطابق احوالات اونا می گرده و شواهدی ارایه می ده که درک اونا رو از عالم تایید می کنه(یعنی در واقع اونها شواهدی از دنیا رو می بینند که تایید کننده نظرات اونا باشه). وقتی این قبیله به دنیای دیگر بروند، باز هم به همون کارهای قبلی خودشون مشغولند، با این تفاوت که دیگه فهمیدند که چه کار زشتی انجام می دهند و به شدت در عذاب هستند و آتش شرم درونشون شعله می کشه (به تعبیر قرآن خودشان هیزم آتش سوزان خودشان می شوند)

 مطابق عبارت اول مطلب، اگه شما معتقد باشید که خداوندی بر جهان ناظر هست و انسانها با اون در ارتباطند، اونوقت روال زندگی شما طوری پیش می ره که این رابطه رو احساس کنید و اگر معتقد باشید که هیچ ارتباطی وجود نداره اصلا شاهدی برای وجود خدا یا وجود ارتباط با او برای شما ایجاد نمی شه. چرا؟ چون خداوند ساز و کارهای عالم رو طوری تنظیم کرده که کسانی که به دنبال او هستند او رو پیدا کنند و کسانی که از او دور هستند، به اونا کمک می کنه که هر چه بیشتر ازش دور بشوند. اصلا گام برداشتن به سوی خدا، دعوتی است از سوی خودش:

گفت آن الله تو لبیک ماست
وان نیاز و سوز و سازت پیک ماست

برای اینکه اثبات کنم که خداوند در هر لحظه با این جهان ارتباط داره و در نتیجه اینطور نیست که جهان رو آفریده باشه و خودش دور نشسته باشه، می تونم از نظریه حرکت جوهری ملاصدرا استفاده کنم، ولی قصد من اصلا بیان استدلال در این موارد نیست. چونکه معتقدم اگر قرار باشه کسی به سمت خدا بره، اصلا نیاز به استدلال نداره، چرا که انقدر شاهد وجود داره که دلهای رام رو می بره. قولی هست که می گه که معجزات پیامبر برای دشمنان بود وگرنه کسانی که قرار بود ایمان بیارند، وقتی حرفای پیامبران رو می شنیدند و رفتار او رو می دیدند همون براشون کافی بوده. عالم نیازمند عبادت و ستایش کسی نیست و هر کس که علاقه داره می تونه به این سمت بره ولی اجباری در این کار نیست و اینطور نیست که اگه انسانها عبادت خدا رو نکنند زندگیشون فلج بشه و یا خدا دیگه چرخ فلک رو نچرخونه

اختیار آمد عبادت را نمک
ورنه می گردد بناخواه این فلک

قصد من اینجا تنها تذکر مجدد این مطلب به خودم هست که بهتره با خودم بیشتر رو راست باشم، شکی در این امر نیست که همه فلاسفه، فهم و درک متافیزیک و عالم دیگر رو بواسطه عقل ناممکن دونستند، پس اگر قراره به خدا ایمان وجود داشته باشه و ارتباطی با او برقرار بشه محور، دل آدمی است و نه عقل. اگر دل آدمی پاک باشه و غرض ورزی نکنه حقیقت، خودش رو آشکار می کنه. می دونم که خیلی از آدابی که داره به نام دین ترویج می شه، خیلی از افعالی که به نام دین صورت می گیره و ... با روح حقیقت سازگار نیست. می دونم که رنگ زمانه بر دین اثر می گذاره و هر زمانی دین مقتضی خودش رو می طلبه، می دونم که تاکید بی مورد بر حفظ شعائر دینی که در گذشته وجود داشته با ذائقه انسان خوش نمیاد و سبب می شه که جایگاه دین در دیدگاه انسان امروزی متزلزل بشه؛ اما یکبار دیگه برای خودم یادآوری می کنم که نفس دین ایجاد ارتباط با خداوندی است که وجودش آرام کننده قلب هاست، البته بواسطه بهره گیری از تجربیات بزرگانی که در این مسیر به جایی رسیدند. نفس دین در هیچ زمانه ای ارزش خودش رو از دست نمی ده و علیرغم هرگونه سوء استفاده از اون، سوء تعبیر از اون، دشمنی با اون همچنان درخشان و پابرجا خواهد بود. هر چند که در جامعه ای مورد تعنه قرار بگیره، یا افیون شناخته بشه و ... اما تنها راه نجات حقیقی بشر برای دچار نشدن به «شرمندگیِ محصور بودن در ظلمات» است.
دین با گسستن تعلقات انسان به امور دنیوی، زمینه رو برای جولان عقل باز می کنه تا مسیر خودش رو برای دستیابی به حقیقت مطلق پیدا کنه.

چون که تقوی بست دو دست هوا
حق گشاید هر دو دست عقل را

نظر شخصی من اینه که وجود دین برای هر شخص حقیقت طلبی لازمه. اما اینکه چه دینی و با چه مشخصاتی نیازمند بحثی مبسوط است.

و من الله توفیق


 :: 87/3/21::  8:0 عصر

هدف من در این پست، بیان کردن عقاید مختلف راجع به بحث خودمونه، تنها برای اینکه بحث بهتر صورت بگیره، در پست بعدی جمع بندی و نظرات شخصی خودم رو ارایه می دم.
در مطلب پیشین اینطور بیان شد که دین مجموعه ای است از باورها به موضوعات ایزدی که سبب ستایش و پرستش یزدان می شه. در واقع ماموریت ادیان اینه که گام به گام انسان رو به حقیقتی عظیم که ما از اون به نام خدا یاد می کنیم نزدیک کنه. اما سوال مهم اینه که پایه گذاران ادیان چه کسانی هستند؟ افرادی که بسیار بسیار نادر بودند و بواسطه برخورداری از استعدادهای درونی، شرایط محیطی خاص (زمانی و مکانی)، ریاضت ها و تلاش های بی وقفه و مهم تر از همه اینها توجه ایزدی به مرحله ای از معرفت رسیدند که حقایق عالم رو درک و شهود کردند و بواسطه این امر عظیم یعنی شهود حقایق عالم موظف شدند که این تجربه گرانقدر و بی نظیر رو با دیگر انسان ها که قابلیت و یا شرایط بهره مندی از این تجربه شیرین و عظیم رو ندارند به اشتراک بنشینند.

وقتی با رویکرد عقلی به بررسی حقیقت عالم و نحوه دسترسی به اون می پردازیم، در مرحله اول 2 گزینه در پیش روی ما قرار می گیره. اول اینکه خدایی وجود ندارد و هر آنچه تا به حال انسان به آن پرداخته ناشی از کج فهمی و خطای سیستماتیک ذهن او بوده. در واقع انسان دچار نوعی وارون نگری شده و خودش رو مخلوق مخلوق خودش پنداشته. از اونجایی که مخاطبان این بلاگ همه خداباورند، ما اصلا به این بحث نمی پردازیم. اما گزینه دوم این هست که ما دنیا رو دارای خدا در نظر بگیریم، اما در مورد این گزینه سه گزینه دیگه مطرح می شه:

 اول اینکه هر چند خدا رو پذیرفتیم، اما او رو به دور از بازی عالم بشونیم و تنها به عنوان یک ناظر او رو بشناسیم که پس از خلق عالم دیگه با اون هیچ کاری نداره! در نتیجه انسان هم هیچ ارتباطی با او نداره. در این طرز تفکر ستایش خداوند، تجلیل و احترام به او، درخواست از او و ... معنایی نداره و به قول معروف هر کسی کار خودش، بار خودش آتیش به انبار خودش. در این طرز تفکر جایگاهی برای دیگر عالم وجود نداره و حساب و کتابی هم وجود نداره.

دیدگاه دوم ارتباط با خداوند رو حتمی می دونه، با او به صحبت می شینه، ستایش می کنه او رو، ازش گدایی می کنه و ... ولی می گه من با عقل خودم و انگونه که صحیح می دونم به سوی این حقیقت عظیم می رم. در این مورد نظر اغلب کسانی که در کسب حقیقت به مقامی رسیدند، اینه که گام گذاشتن در این مسیر بدون راهنمایی یک مرشد امری بسیار خطرناکه (من به دلیل شیرینی ابیات مولوی به اونها استناد می دم ولی غیر از مذاهب اسلامی، بسیاری دیگر از مذاهب هم به این امر تاکید دارند)

جز به تدبیر یکی شیخ خبیر
چون روی چون نبودت قلبی بصیر
وای آن مرغی که ناروییده پر
بر پرد در اوج و افتد در خطر
زهر قاتل صورتش شهد است و شیر
هین مرو بی صحبت پیر خبیر
...
مسکُل از پیغامبرِ ایام خویش
تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش
گرچه شیری، چون روی ره بی دلیل
خویش بینی در ضلالی و ذلیل
اما رویکرد سوم تکیه زدن بر یکی از ادیان برای رسیدن به حقیقته،  در این گزینه فرد خود را در چارچوب معرفتی دین خاص قرار می ده و با تکیه بر تجربه های عظیم بزرگان دین، به پیمودن راه حق مشغول می شه.

حالا، از بین این سه رویکرد باید به انتخاب یکی اقدام کنیم. ولی یادمون باشه، خدا به ما اختیار داده و مطابق با اصول مدیریت هر اختیاری همراه با نوعی مسئولیته!
بد نیست قبل از اینکه تصمیمی راجع به این مطلب بگیریم، راجع به مسائلی که دوستان راجع به دین هم مطرح کردند، یه نکاتی رو مرور کنیم. در یکی از نظرات اینطور اومده بود که وقتی به دینداران نگاه می کنند، رغبت کافی برای پیروی از آنها پیدا نمی کنند!! این توجیه به نظرم اصلا قشنگ نیومد! مثالی می زنم. حتما می دونید که ویالن صدایی بسیار زیبا داره ولی اگه کسی مهارت لازم در نواختن رو نداشته باشه صدای اون بسیار هم زننده می شه. حال فرض کنید شما با چند نفری که در حال آموختن ویالن هستند آشنا بشید، چه اتفاقی می افته؟ آیا شما حق دارید بگید که موسیقی چیز خوبی نیست؟!! آیا بهتر نیست اول پیش کسی که نواختن رو خوب می دونه برید و اونرو بشنوید و بعد حکم کنید. آیا بهتر نیست اول صدای دیگر آلات موسیقی رو بشنوید و بعد راجع به موسیقی حکم کنید؟ یا فرض کنید گروهی از موسیقی در راه پلیدی استفاده کنند. مثلا با موسیقی مردم رو سرگرم کنند و در همون حال اموالشون رو به غارت ببرند؛ آیا در این صورت هم می تونید حکم کنید که موسیقی چیز بدیه؟ نه!! برای اینکه راجع به موسیقی حکم کنید باید ویژگی های ذاتی و کارکردهای اصلی موسیقی رو مطالعه کنید. البته قبول دارم که نحوه بکارگیری اون هم مهمه، ولی اگر قراره بد بودنی نسبت داده بشه، بهتر به نحوه بکارگیری نسبت داده بشه و نه اصل مطلب. در مورد نظر خوب جناب لقمان هم باید بگم که هر چند کشور آمریکا،‏کشوری متمدن هست ولی مردم اون اصلا در سطح و اندازه پیشرفتگی کشورش نیستند،‏ در نتیجه از مثال ذکر شده نمی شه استفاده کرد. من به شخصه تحقیقی در مورد اینکه آیا آدمهای تحصیل کرده و عالم (با معنای علم تجربی) دیندار هستند یا خیر ندیدم، ولی شک ندارم که جنس دین این افراد   (در صورت دینداری) متفاوت است از دین عامه مردم.

اغلب مردم دین رو برای دین نمی خوان. از یکی از بزرگان دین روایت شده که : 

«آدمیان بندگان دنیایند و دین آویزه زبان آنان است و تا وقتی که معیشت شان از راه دین بگذرد با آن بازی می کنند ولی همینکه امتحانهای دشوار پیش آید، دین داران کم خواهند شد.»[1]

هر چند که مطلب طولانی می شه، اما حیف هست که این مطلب رو هم اضافه نکنم، در بین دین داران سه نوع دین شیوع داره[2]، برای اینکه به درستی تصمیم بگیریم که بهتره دین دار باشیم یا نه بهتره به این مطلب هم دقت کنیم.

دینداری معیشت اندیش: نوعی دینداری که دین را برای دنیا- گاهی هم برای آخرت- می خواهد، یعنی علی الاصول دین برای او یک ابزار است در خدمت هدفهای مشروع (و گاهی هم نامشروع)، مهم ترین مشخصه اش این است که تقلیدی است، رازآلود است و اسطوره ای است. به قول ویل دورانت، دین هر چه اسطوره ای باشد دین تر است. (این حکم فقط برای دینداری معیشت اندیش صادق است). در این دینداری خدا یک آمر و ناهی است، می گوید بکن! نکن! می گوید ثواب و عقاب در انتظار توست.

دینداری معرفت اندیش: این دینداری محققانه و غیر اسطوره ای است. تقلید در آن جایی ندارد و خداوند به عنوان رازی است که دینداران محققانه در تلاش برای رسیدن به اویند. عقل ابزاری است در درست دینداران برای کشف خداوند. رد و قبول مطالب به عقل است و هدف گره گشایی از راز حقیقت عالم

دینداری تجربت اندیش: این دینداری هم یک دینداری کشفی، تجربی، درونی، قدسی، سری و ماورایی است که خداوند در آن فقط یک ریاضی دان بزرگ نیست، یک آمر و ناهی نیست، بلکه معشوق است و به صفت یک محبوب نازنین جلوه می کند. این خدا همه ناز است نه راز.

این سه نوع دینداری رو گفتم که همه رو به یک چوب نرونیم!!

 

[1] تحف العقول-  حسین بن علی ع

[2] برگرفته از نظریه دکتر سروش


 :: 87/3/14::  8:0 عصر

مساله دین از جمله مسائلی هست که امروزه ذهن بسیاری از جمله خود من رو به خودش مشغول کرده. آیا در صورتی که تعلقات ذهنی خودمون رو کنار بگذاریم و منصفانه به قضاوت بشینیم،‏ پذیرش چیزی به عنوان دین موجه هست؟ اصلا چرا این سوال برای گذشتگان خیلی کمتر مطرح بود و بحث های کمی راجع به اون صورت گرفته در حالیکه برای نسل ما و تاریخ امروز بشریت بیشتر معنا پیدا کرده؟
به نظر من یکی از مهم ترین دلایل، این هست که انسانها بیش از پیش با توانایی های خودشون آشنا شدند و دست خودشون رو برای حل مشکلات این عالم و برخورد با مسائل، بسیار بازتر می بینند. با تکامل علم بشر در زمینه های مختلف،‏ ترس انسان از مواجهه با مسائل جدید و ناشناخته کمتر شد و همین عامل سبب شد تا نیاز او به بهره گیری از نیروهای غیبی که او رو در برخورد با مسائل کمک برسونند کمتر شده.‏

از یک نگاه سطحی (منظورم اینه که تحلیل عمیقی پشت این حرف نیست)،‏ با کمرنگ شدن نیاز به تکیه گاهی فوق نیروی انسانی و ماورای طبیعی نیاز انسان به امور ماورای طبیعی هم از بین می ره و در واقع یکی از مهم ترین کارکردهایی که از دین انتظار می رفت هم به تبع اون منتفی می شه و نتیجه این می شه که انسان ها به دین به عنوان رکن زندگی نگاه نمی کنند. برخی دیگه هم نه تنها اون رو مفید نمی دونند که افیون ملل توصیف کردند؛ چرا؟ چون خیلی وقتها ادیان به صورت ابزاری قرار گرفتند در دست برخی افراد سودجو تا اهدافشون رو از این قالب محقق کنند. نظراتی که در پست قبل در مورد دین اومد هم به همین خاطر هست که تا حالا با این کارکرد رو از دین بیشتر دیدیم،‏ یعنی ابزاری در دست قدرتمندان برای استثمار ضعفا (البته من الان داوری نمی کنم،‏ ولی همون نگاه قبلی می گه که اکثر حکومت هایی که به نام دین شکل گرفتند در اغلب برهه ها اینکار رو کردند. چه زرتشت،‏ چه یهود،‏ چه ترسا و چه اسلام.
به هر صورت،‏ قبل از اینکه راجع به ادیان بحث بشه و بگیم که تکلیف اونا با اختیار چیه؟ آیا متناقض اون هست یا نه و ما چگونه باید با ادیان ارتباط برقرار کنیم و ... باید تکلیف خودمون رو با بحث دین معین کنیم،‏ اگر واقعا ادیان به درد ما نخورند و کارکردهاشون رو از دست داده باشند،‏ اونوقت پرداختن به مابقی مسائل کاری عبثه.

اولین سوالی که مطرح کرده بودم این بود که « آیا بهتر است انسان دین اختیار نماید یا لزومی برای اینکار وجود ندارد؟»

جنابان ساغر و سحر هم به صراحت گفتن که نیازی به دین نیست!‏ البته حال تشریح نداشتند که چرا نیازی به این امر نیست، ولی من لازم می دونم که همین الان تکلیف خودمون رو با دین روشن کنیم، واسه همین اول یه تعریف از دین می گم،‏ بعد کارکرداشو!‏ واسه اینکه بحث هم به درازا نکشه،‏ اگر مطلبی بود در نظرات به تبادل می نشینیم.

ارایه یک تعریف واحد از دین کار سختیه، اما من این تعریف رو که از ویکی پدیا یافتم پسندیدم:

«دین، باور به موضوعات ایزدی، فراطبیعی است که به نیایش و پرستش می‌‌انجامد و بر ایمان مبتنی است. به خود آن پرستش یا نمودهای نهادینه یا فرهنگی آن پرستش یا آمیزه‌ای از این دو نیز دین می‌گویند. به زبانی دیگر دین آن چیزی است که انسان را به‌حقیقت پیوند ‌می‌زند.»

در واقع این تعریف هر سه لایه مستتر در دین رو در بر داره،‏ یعنی شریعت (که ظاهر هر دین است و رفتار دینی دینداران را نشان می دهد) طریقت (که عموما متمرکز بر نیات دینداران است و تاکید بر خلوص نیت و صفای دل و نیکی اخلاق دینداران دارد) و بالاخره حقیقت (که مغز هر دینی است و سعی هر دین پیوند دادن دینداران با آن است).

با این تفسیر از دین، کارکرد اصلی دین تمرکز بر پیوند انسان با حقیقته و نه حل مسائل مادی و دنیوی انسان؛‏ هر چند «چون که صد آید نود هم پیش ماست.» اما مراد دین سامان بخشی اجتماعی و حل مسائل دنیوی نیست. برخی به اشتباه کارکرد دین رو حل مسائل دنیوی دونستند و چون تئوری های ادیان برای حل مسائل دنیوی نسبت به تئوری های دیگر بسیار ضعیف تر بوده و بلکه بعضا دنباله رو بوده،‏ فکر کردند که دیگه دوران دین به سر رسیده و باید اون رو به یک گوشه گذاشت. در واقع دین دچار یک افراط و تفریط از سوی آدما شده،‏ یه گروه می خوان همه مسائل رو از کانال دین حل کنند و می گن که دین حل المسائل عالمه و همه علوم در اون مستتره و گروه دیگه هم اون رو اصلا کارا نمی دونن و می گن چیزی جز خرافه نیست و کارکرد امروزی نداره.

 برای اینکه تکلیف رو با خودتون روشن کنیم،‏ بیاید یک بار دیگه کارکرد دین رو مورد بررسی قرار بدیم،‏ اصلا اگر موافقید بیاید با هم ببینیم چه انتظاراتی از دین داریم،‏ اگر این انتظارات قابل حصول از عقل هستند،‏ با اختیاری که خدا به ما داده (وقتی اختیار داده یعنی حق مصرف هم داده) عقل رو مبنا قرار می دیم و ایمان رو به کنار می گذاریم و اگر نیست برای هر کدام انتظارات رو معین می کنیم و در نتیجه دامنه فعالیت هر کدام رو، بعد به سراغ مابقی مطالب می ریم.

«شجاعت در عمل زاییده بصیرت است در نظر»*
پس برای اینکه عمل درستی داشته باشیم،‏(در تمامی جوانب زندگی) لازمه که تکلیف خودمون رو با عقیده نسبت به دین مشخص کنیم. دلیل شما برای دینداری/عدم دینداری چیه؟

* عبدالکریم سروش


<      1   2   3      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ